به درد عادت کن ، به درد عادت کن
به این سکوت پر از وهم سرد عادت کن
به خویشتن خوش دار، به مرگ دل بسپار
به چهره های پر از ترس زرد عادت کن
ببار چون آوار به مردنی دشوار
به زهرخند پر از درد مرد عادت کن
به گور مأوا کن هبوط پیدا کن
به زخم های پس از هر نبرد عادت کن
درانتظار امیدی چه پوچ و پوشالی
به روزهای پر از زوج و فرد عادت کن
اینک دوباره فرصت آغاز دیگری
یک آسمان رهایی و پرواز دیگری
پر می کشیم و باز به افلاک می رسیم
با بالهای بسته به اعجاز دیگری
تا قاف عشق راه درازی نمانده است
رخصت دهید سر دهم آواز دیگری
سر می دهم سروده ای از سرّ عاشقی
طناز ، نظر باز ، بگو راز دیگری
نازنین ای دختر باران و رود
راز آن چشمان جادویی چه بود
کین چنین در خاطر گلدان نشست
فصل سبزی در دل ایوان گشود
نازنین تک دختر باران و رود
پاکتر از حور هستی در وجود
میتوان با برکه و برگ و نسیم
شعر ناب دیدگانت را سرود
نازنین ای دختر باران و رود
جز سخاوت رسم چشمانت نبود
کاش اما پیش از این در طالعم
رنگ سرخ لمس دستان تو بود
در کوچه سار خلوت باران دلم گرفت
از بوسه های سرد زمستان دلم گرفت
امشب دوباره پنجره ها طعنه می زنند
از شیشه های یکسره گریان دلم گرفت
حجم حریم قافیه ها سخت کوچک است
ای واژگان تیره عریان دلم گرفت
ویرانه های خاطره را جستجو مکن
زین غمنوشته های پریشان دلم گرفت
هوهوی باد و پنجره امشب بهانه بود
از این هجوم یکسر بوران دلم گرفت
ذکر برای زمزمه باقی نمانده است
از هر چه ورد و ناله و حرمان دلم گرفت
از این هبوط خسته بیجان دلم گرفت
از طالع ستاره احسان دلم گرفت
با نسیم نفست عشق چو از راه گذشت
دفتر وصل ورق خورد و به ناگاه گذشت
حضرت دوست مرا خاک نشین خلق نکرد
نفحه ای بود کزین سینه به یک آه گذشت
حوریان رقص کنان در بر فردوس برین
دیده بیدار مناجات و سحر گاه گذشت
اختری در دل من جای ندارد وقتی
زاسمان دل ما روی تو چون ماه گذشت
پس از این تاب ندارم که بر آرم نظری
یک فرشته ست کز اندیشه این چاه ،
گذشت ....
به دریای خیالت می زنم بی بادبان امشب
و می دانم که هستم با هوایت درامان امشب
شکست این کشتی و سکان دل را موج اوهامت
و برگل مانده ام در ساحل دلدادگان امشب
که نجوایی مرا از آسمانی دور می خواند
صدایت از رهای ژرفنای کهکشان امشب
تمام لحظه های بی کسی را زیر و رو کردم
تو تنها مانده ای با من رفیق جاودان امشب