سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعتی بگذشت و شب رهوار شد

بر دلم دلتنگی ات آوار شد

باد شبگاهان چه سنگین می گذشت

خسته و آرام و غمگین می گذشت 

کاش میشد بی امان فریاد کرد

سینه را از این قفس آزاد کرد

تشن? آواز باران می شوم

مست چشمان توی ایوان می روم

بی تو باران محرم اسرار من

مرهمی بر گون? تبدار من




تاریخ : دوشنبه 86/2/10 | 11:27 صبح | نویسنده : احسان کوشکی | نظر

در کوچه سار خلوت باران دلم گرفت

از این نگاه سرد زمستان دلم گرفت

امشب دوباره ثانیه ها طعنه می زنند

از شیشه های یکسره گریان دلم گرفت

حجم حریم قافیه ها سخت کوچک است

ای واژگان تیره عریان دلم گرفت

ویرانه های خاطره را جستجو مکن

زین غمنوشته های پریشان دلم گرفت

هوهوی باد و پنجره امشب بهانه است

از این هجوم یکسره ویران دلم گرفت

وردی برای زمزمه باقی نمانده است

از هر چه ذکر و ناله و حرمان دلم گرفت

در این هبوط خسته بیجان دلم گرفت

از این ستاره طالع احسان دلم گرفت





تاریخ : دوشنبه 86/2/10 | 8:6 صبح | نویسنده : احسان کوشکی | نظر

نازنین ای دختر باران و رود

راز آن چشمان جادویی چه بود

کین چنین در خاطر گلدان نشست

فصل سبزی در دل ایوان گشود

نازنین تک دختر باران و رود

پاکتر از حور هستی در وجود

میتوان با برکه و برگ و نسیم

شعر ناب دیدگانت را سرود

نازنین ای دختر باران و رود

جز سخاوت رسم چشمانت نبود

کاش اما پیش از این در طالعم

رنگ سرخ لمس دستان تو بود




تاریخ : یکشنبه 86/2/9 | 7:51 عصر | نویسنده : احسان کوشکی | نظر

ساعتی بگذشت و شب رهوار شد

بر دلم دلتنگی ات آوار شد

باد شبگاهان چه سنگین می گذشت

خسته و آرام و غمگین می گذشت 

کاش میشد بی امان فریاد کرد

سینه را از این قفس آزاد کرد

تشن? آواز باران می شوم

مست چشمان توی ایوان می روم

بی تو باران محرم اسرار من

مرهمی بر گون? تبدار من




تاریخ : شنبه 86/2/8 | 11:30 صبح | نویسنده : احسان کوشکی | نظر

به درد عادت کن ، به درد عادت کن

به این سکوت پر از وهم سرد عادت کن

به خویشتن خوش دار، به مرگ دل بسپار

به چهره های پر از ترس زرد عادت کن

ببار چون آوار به مردنی دشوار

به زهرخند پر از درد مرد عادت کن

به گور مأوا کن هبوط پیدا کن

به زخم های پس از هر نبرد عادت کن

درانتظار امیدی چه پوچ و پوشالی

به روزهای پر از زوج و فرد عادت کن





تاریخ : جمعه 86/2/7 | 11:28 صبح | نویسنده : احسان کوشکی | نظر

میخندی و دوباره فراموش می شود

اندوه این ستاره که خاموش می شود

روشن ترین اشعّه در این واپسین طلوع

با آسمان صبح هم آغوش می شود

پیوند می خورد به نگاهم نسیم، تا

بر خاطرم خیال تو تنپوش می شود

گل واژه های کهنه ز نو جان گرفته اند

شعرم به وصف روی تو خود جوش می شود

افسوس آن پری که از این سینه پر کشید

هر آینه زهجر تو مدهوش می شود




تاریخ : پنج شنبه 86/2/6 | 7:49 عصر | نویسنده : احسان کوشکی | نظر

به دریای خیالت می زنم بی بادبان امشب

و می دانم که هستم با هوایت درامان امشب

شکست این کشتی و سکان دل را موج اوهامت

و برگل مانده ام در ساحل دلدادگان امشب

که نجوایی مرا از آسمانی دور می خواند

 صدایت از رهای ژرفنای کهکشان امشب 

تمام لحظه های بی کسی را زیر و رو کردم

تو تنها مانده ای با من رفیق جاودان امشب





تاریخ : دوشنبه 86/2/3 | 11:50 صبح | نویسنده : احسان کوشکی | نظر